- دم موش (دُ)
درختچه ای است زینتی. (یادداشت مؤلف)
معنی دم موش - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تشکچه ای که پس از دم کردن برنج در روی دیگ می گذارند، در موسیقی آوازه خوانی که به متابعت آوازه خوان دیگر آواز بخواند تا او نفس تازه کند، در موسیقی آوازخوان
(دِ رَ وَ)
لغت نامه دهخدا
مانند درم. درم مانند. درم گونه. درم وار:
تا خال درم وش تو دیدم
خلخال ترا درم خریدم.
نظامی
تا خال درم وش تو دیدم
خلخال ترا درم خریدم.
نظامی
(هََ)
لغت نامه دهخدا
کفو. هم تراز. برابر در مقام. (یادداشت مؤلف) ، دو تن را گویندکه همراه و دوش به دوش در راهی یا در پی کاری روند
(دِهْ)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان. واقع در 11هزارگزی باختر قصبۀ اسدآباد. سکنۀ آن 347 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
(دَ)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان هویان بخش ویسیان شهرستان خرم آباد با 250 تن سکنه. آب آن از رود خانه خرم آباد و چشمه. ساکنان از طایفۀ ویس کرم هستند. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
مرگ موش، ارسنیک، (ناظم الاطباء)
(چَ)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان چرداول بخش شیروان شهرستان ایلام که در 22 هزارگزی جنوب خاوری چرداول. کنار راه مالرو چرداول به شیروان واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 500 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه چرداول. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
فکلی، قرتی، بچه قرتی، ژیگولو
ابله، بله، بی فراست، خرفت، دنگ، سفیه، سفیه، کودن، کوردل، گول، نادان
متضاد: باهوش
متضاد: باهوش
همپالکی، همراه، هم عنان، همگام
از توابع رامسر
بی دم، دم کنده
آتش دل، آتش درون
هم کار برزگر در کشتزار، هم ردیف
پارچه ای که هنگام درو به دست می پچیند تا دست درو کننده را
مستقیم، حالتی در نوعی بازی محلی که بازیگر یک دستش را به
دمی، پارچه ای که دور دیگ گذارند تا پلو خوب دم کشد، بز پیشاهنگ گله
تیز کردن لبه ی اشیای برنده، معاشقه
وبال مزاحم